به گزارش گروه فرهنگ و هنر الگونیوز به نقل از روابط عمومی خانه هنرمندان ایران، پس از نمایش فیلم نیز نشست نقد و بررسی آن با حضور مهسا اسدالهنژاد (دکترای جامعهشناسی سیاسی) با عنوان «ناممکن شدن کنار هم زیستن» برگزار شد.
کیوان کثیریان (مدیر سینماتک خانه هنرمندان ایران) مدیریت جلسه را بر عهده داشت.
مهسا اسدالهنژاد در ابتدای این برنامه گفت: مرتبه پیش هم که برای فیلم «زندگی دیگران» به اینجا آمدم، بهگونهای از زاویه دید دو آدم و تنشی که بین آنها وجود داشت، موقعیت بزرگتر و اشل وسیعتری از آن تنش را متوجه میشدیم. در این فیلم نیز تنشی بین دو شخصیت کالم و پادریک وجود دارد که در بطن یک جنگ داخلی در حال رخ دادن است. جنگی بین خودیها که در دوردست در جریان است و در فیلم نیز به آن اشاره میشود.
او افزود: ما تنشی داریم که بین دو آدم اتفاق میافتد ولی آنها این تنش را در سطح یک سرزمین پیش میبرند. ما تنش این دو را نمیفهمیم، مگر اینکه تنش اصلی را متوجه شویم. بنابراین در ابتدا بحثم را با موضوع تنش دو آدم با یکدیگر شروع میکنم و در ادامه به تنشی که در دوردست وجود دارد میپردازم.
این جامعهشناس در ادامه بیان کرد: همگی در ابتدای فیلم و در نگاه اول شخصیت کالم را بیرحم میبینیم و دلمان به حال پادریک میسوزد. این دم دستیترین حسی است که ما نسبت به این دو فرد داریم. وقتی کالم شروع به بریدن انگشتانش میکند، میفهمیم که خشونت در حال نزدیک شدن به نهایت خود است. به همین دلیل خیالمان راحت است که احتمالا ارزیابی درستی کردیم. اما ناگهان در آن صحنهای که پادریک بعد از مردن خَر میگوید بازی تازه شروع شده است؛ چون این دعوا تنها با مرگ یکی از ما پایان مییابد، ما کمی حسمان دستکاری میشود که آیا قضاوت درستی کردیم؟
اسدالهنژاد ادامه داد: از خود میپرسیم آیا ما از ابتدا با موجودی مهربان روبرو بودیم که بعد تبدیل به فرد خشن غیر قابل درکی شده است؟ در این فیلم نباید به اولین حسمان اعتماد کنیم. اگر دقت کرده باشید در تمام فیلم به این ارجاع داده میشود که پادریک یک انسان خوب است. حتی زمانی که کالم مشکل خود با پادریک را توضیح میدهد، همه آدمهای کافه تایید میکنند که پادریک آدم خوبی است.
او افزود: فیلم میپرسد یک انسان خوب چه کسی است؟ و این درست نقطه آغاز بحث است. آیا فیلم میخواهد به ما بگوید که پادریک انسانی نیک است و در مقابل کالم یک هیولای بیرحم بوده که هر کاری از او بر میآید؟ از بحث نیچه وام میگیرم تا متوجه شویم چه اتفاقی در مناسبات این دو شخصیت رخ میدهد. مشخصا وقتی ما با تبارشناسی اخلاق نیچهای مواجه میشویم، یعنی با فهم اینکه انسان خوب چه کسی است؟ میدانیم که نیچه با همه تعاریف مرسوم که از خیر و شر وجود دارد، در میافتد و تلاش میکند تا نشان دهد آن چیزی که اخلاق، الهیات، متافیزیک و فلسفه از فیلم میفهمد، چیزی جز سودمندی، سازگاری و تنظیم کردن امور بر مبنای آن چیزی که هست، نیست. در مقابل شر بدل میشود به هر امر قدرتمند و ارادهی به آفرینش.
این جامعهشناس در ادامه توضیح داد: در اینجا ما با دو نیرویی سر کار داریم، که نیچه اسم آنها را اخلاق بردگی و اخلاق سروری میگذارد. نیچه میگوید مهمترین ویژگی اخلاق بردگی، مهربانی، فروتنی یا به زبان خودمان مهرطلبی است. به صورتی که شما حاضرید هر تلاشی کنید که چیزی که به شما آرامش میدهد سر جایش بماند. در مقابل اخلاق سروری نیز با قدرت شناخته میشود که به معنای فعال کردن نیروهای آفرینش در خود است. یعنی شما به جای اینکه گمان کنید در ارتباط انسانی خود مداوما مهربان باشید و بار بکشید، بیافرینید و خلق کنید.
اسدالهنژاد در ادامه صحبتهایش گفت: آن چیزی که اخلاق سروری را در پیش میگیرد، نیروی کنشگر است که قدرت آفرینندگی دارد. آن کسی که اخلاق بردگی را در پیش میگیرد، نیروی فرودستِ استیلاپذیر واکنشی است. چیزی که میتوانیم اسم آن را انسان کینتوز بگذاریم. در واقع اخلاق بردگی یا فروتنانه که حاضر به ارائه هر سرویسی است تا فضای امن خود را حفظ کند، از ما فیگوری به نام انسان کینتوز میسازد.
او ادامه داد: در مقابل نیروی کنشگر که از یک جور اخلاق سروری پیروی میکند، قدرت احساس کردن دارد. در واقع چون میتواند حس کند میتواند بیافریند. همانطور که کالم میخواهد قوای حسی خود را در نسبت با پادریک حذف کند و به ندای دیگری گوش دهد. چون میخواهد موسیقی بسازد و به سمت خلق کردن برود. این اتفاق حتما در ابتدا یک نفرت میآفریند، اما چه چیزی در انسان کینتوز است که به زعم نیچه او را به نیرویی واکنشگر که ناتوان از آفریدن و خلق کردن است، بدل میکند؟
این جامعهشناس در بخش دیگری از صحبتهایش عنوان کرد: آدمی که بیش حس است، به قدری واقعیت و همهچیز را حس میکند و درگیر میشود که کمکم قدرت خلق کردنش برای آفرینش از کار میافتد. به همین دلیل تبدیل به آدمی واکنشی میشود که قدرت خلق ارزش ندارد. در واقع او که نمیتواند بیافریند، نسبت به نیروی کنشگر و خلاق کینه میگیرد و یک جور احساس خصومت پیدا میکند. سپس فرمولی شکل میگیرد که میگوید من اگر ناتوانم؛ تقصیر توست. نیچه نیز در اینباره مطلبی گفته و در شکل انسان کینتوز فرمولی دارد که میگوید: من خوبم؛ چون تو بدی یا چون تو بدی، من خوبم. یعنی در واقع حتما تقصیر تو بود که من ناتوان از تحقق آن خواست خودم هستم.
اسدالهنژاد ادامه داد: بنابراین ما یک پویایی نیرو بین نیروهای کنشگر و واکنشی داریم؛ بین نیروهایی که میتوانند بیافرینند یا ناتوان از آفرینش هستند و به واسطه اینکه نمیتوانند چیزی را خلق کنند و ارزش جدیدی را بیافرینند، تنها کارشان این است که ارزشی که آفریده میشود را نفی کنند و آن را بیارزش میکنند. مثلا در صحنههایی از فیلم، پادریک مداوما سعی میکند به کالم بگوید که آهنگی که درست میکنی، مزخرف است؛ در ادامه تاکید میکند که انسان خوب یا نیک بودن اهمیت دارد. باید پرسید مشکل نیروی کنشگر که مورد حمله نیروی واکنشی قرار میگیرد چیست و از کجا آغاز میشود؟
او در ادامه افزود: در جایی از فیلم کالم به پادریک میگوید تو هیچ هستی. این هیچ، جایی است که ما میتوانیم از نیهیلیسم یا هیچانگاری صحبت کنیم که ناتوان از خلق ارزش است؛ میگوید خدا و ارزش بزرگ از بین رفته است؛ به زعم نیچه همه کسانی که نیهیلیست واکنشی یا منفعل هستند، تمام تلاششان را میکنند تا چیزی را جای خداوند بگذارند که از نظر اخلاق سروری یک جور هیچ است. حقیقت، واقعیت و در این فیلم گذشته مواردی است که جایگزین خداوند میشود. در بخشی از فیلم پادریک مداوما به کالم میگوید تو قبلا اینطور نبودی و زمانهایی را یادآوری میکند که گذشتهای را بسازد و کالم را از نیروی آفرینش جدا کند.
این جامعهشناس در ادامه صحبتهایش بیان کرد: نیچه در این رابطه میگوید که نیروهای واکنشی علاقه بسیاری به حافظه دارند؛ چون از دست رفتن چیزها امنیت آنها را به خطر میاندازد و حافظه است که رابطه بدهکار و طلبکار را میسازد. یعنی بدهی باید صاف شود و شما باید به عنوان بدهکار دِینی را ادا کنید. دِین به زعم دیدگاه نیچهای، قدرت خود را از مسیحیت میگیرد. به این معنا که خداوند برای اینکه گناه شما را باز بخرد، پسر خودش را از روی عشق به شما قربانی میکند. گناه اولیه شما به واسطه قربانی شدن مسیح بخشیده میشود اما از منظر نیچهای از همینجا بدهکاری و بردگی شروع میشود.
اسدالهنژاد در ادامه صحبتهایش گفت: ازین پس مداوما باید برای اینکه مطمئن باشید گناهکار نیستید؛ افعالی را انجام دهید که شما را تبدیل به موجودی میکند که همیشه در حال ادای دِین است. در این حالت یک معادله ترسناک شکل میگیرد؛ به این صورت که همواره کسی مستحق رنج کشیدن در مقام بدهکار است و یک طلبکاری وجود دارد که حق این را دارد که شما را به واسطه بدهیای که به او دارید مجازات کند. این توازنی که بین بدهکاری و طلبکاری برقرار میشود، تصوری از عدالت را برای ما ایجاد میکند.
او افزود: از منظر نیچهای، مجازات یک رفتار کینتوزانه است. یعنی آن کسی که حق مجازات دارد که مداوما منتظر این است تا شما چیزی را در حق او ادا کنید. یا به یاد شما میآورد که شما زمانی به او بدهی داشتید و الان باید این بدهی را صاف کنید اما مسئله اینجاست که بدهی هیچوقت صاف نمیشود و بدهکار همیشه بدهکار میماند و در یک موضع بیحق مداوما باید طلبی که از او وجود دارد را پرداخت کند.
این جامعهشناس در بخش دیگری از صحبتهایش بیان کرد: کینتوز کار خود را با تولید وجدان معذب جلو میبرد. به بخشی از فیلم اشاره میکنم که کالم شروع به بریدن انگشتانش میکند. کینتوز وقتی موفق میشود نیروی کنشگر را از توان خودش جدا کند که آن را بدل به یک وجدان معذب کند و از آن یک فیگور معذب بسازد. تنها یک بدهکار است که تبدیل به وجدان معذب میشود. وقتی وجدان معذب شکل میگیرد؛ چه اتفاقی رخ میدهد؟!
اسدالهنژاد در ادامه صحبتهایش عنوان کرد: از این دیالوگ ساده و بسیار مهم میخواهم استفاده کنم و توضیح دهم، آن چیزی که ما در واقع از بنیاد یک جامعه میفهمیم چیست؟ یا آن چیست که رابطه بدهکار و بستانکار را شکل میدهد؟ از تعبیری کمک میگیرم که همان اصل دلیل کافی است؛ مفهوم ساده آن به این معنا است که هر چیزی در این جهان وجود دارد، حتما دلیل، علت و چرایی دارد. در واقع اگر آن چرا، علت و دلیل نباشد، آن چیز هم نیست. یعنی هستی و همهچیزی که در آن است، وابسته به یک چرایی و علت است. هایدگر تلاش میکند تا با این فهم از هستی در بیفتد.
او افزود: منظور این است که دلیل یا هرچیز که به عنوان عقل میشناسیم؛ تنها زمانی معنا دارد که چیزی بتواند بازپرداخت شود. وقتی ما از زندگی عقلانی صحبت میکنیم؛ منظور زندگی محاسبهپذیر است که شما میتوانید بر مبنای چیزی آن را سامان دهید. بر مبنای عقلانیت خود میتوانید آن را روی هر چیزی چون ایمان مذهبی، ایمان مسیحی و… استوار کنید. مسئله آنجاست که دلیل زمانی دلیل است که مداوما عدهای آن را بازپرداخت کنند. یعنی مداوما به آن شیوه زندگی کنند و بپذیرند که چیزها باید بر وفق آن اصل قرار گیرد. این همان امنیتی است که شما بدست میآورید و خیالتان راحت است از اینکه زندگی سر جای خود هست. به این معنا دلیل آوردن قدرت امنیت بخشیدن و از منظر نیچهای اهلی کردن اوضاع است.
این جامعهشناس در ادامه صحبتهایش بیان کرد: ما خیالمان راحت بوده که همه چیز همین است و کسی به واسطه یک کار عجیب و غریب و ارزش تازه و شیوه دیگری از زیستن، بنیاد را بر هم نمیزند. به تعبیری انسان عقلانی انسانی است که قدرت بازپرداخت دارد. در این حالت هستی به بنیاد، دلیل و زمین سفت و آن چیزی که باید نگهش داریم تقلیل پیدا میکند. چون اگر برود ما امنیت خود را از دست میدهیم. هستی در اینجا دو سطح دارد. سطح «چرا» که شما در آن قدرتِ این را دارید که به واسطه بنیاد آن را بشناسید و چیزها را بر وفق آن سامان دهید. سطح دیگر نیز بُعد «چون» است که برای فهم آن به شعری اشاره میکنم که میگوید: «گل میشکفد؛ چون میشکفد؛ نه به خود التفات دارد و نه به اینکه دیگران او را چگونه میبینند.» در اینجا چرایی شکفتن ممکن است برای ما معنادار باشد و تلاش کنیم از بعد زیست شناسی آن را توضیح زندگی روزمره خود داشته باشیم و همه چیز در یک مدار عادی پیش برود.
اسدالهنژاد در ادامه صحبتهایش گفت: اینجا تفاوت میتواند در مقام یک شر یا امر به درد نخور تصویر شود. اگر تفاوت در مدل کالم فیلم باشد که به یک سری از چیزها نه میگوید، اتفاقا میتواند خطرناک هم باشد و سودمندی و فهمپذیری اجتماعی نداشته باشد. بنیاد در این فیلم آن لحظهای است که خَری وجود دارد که به همه چیز آنگونه که هست آری میگوید و بار همه روابط اجتماعی را به دوش میکشد. همه آنها یک پا در نگه داشتن جامعه آنگونه که هست دارند. مثلا خواهر تصمیم میگیرد جامعه را ترک کند؛ ولی پادریک میماند و میگوید به هیچ وجه اینجا را ترک نمیکنم و میخواهم همانگونه که بوده آن را حفظ کنم.
او در پایان اضافه کرد: همین قدرت نگه داشتن و نپذیرفتن تغییر، یعنی بنیاد گذاشتن. من فقط میخواهم چیزها را حفظ کنم و بار آنها را مداوما بر دوش بکشم. یکی از مهمترین کارهای نیروهای واکنشی نگه داشتن است؛ در حالی که یکی از مهمترین کارهای نیروهای کنشگر از سر گذراندن است. آنها قدرت این را دارند که چیزها را از سر بگذرانند و به مرحله بعد بروند. اما نیروهای واکنشگر به هر قیمتی حتی نیستی، میخواهند حفظ کند. جامعهای که نتواند بپذیرد چیزها همانگونه که بودند نخواهند ماند و حفظ نخواهند شد و تغییر میکنند و کنشگری موجب خلق ارزشهای جدید میشود، چارهای جز خشونت و ویران شدن ندارد. آنها حتی به قیمت از بین بردن خود، تفاوت را نمیپذیرند. در واقع این لحظه خشونت است.
در ادامه جلسه به حاضرین واگذار شد تا پرسش، نقد و نظر خود را مطرح کنند.
انتهای پیام/
دیدگاهتان را بنویسید