به گزارش خبرنگار فرهنگ و هنر الگونیوز؛ «مهدی قنبر»، نویسنده و منتقد سینما در یادداشتی درخصوص فیلم سینمایی «بیرویا» نوشت: نخستین ساخته بلند «آرین وزیر دفتری» فیلمی است که بیشک در پرونده کاری این فیلمساز اثری با سوژهای نو، جسورانه و درخور توجه دارد که میتواند شروع خوبی در ارائه قابلیتهای فیلمسازی این کارگردان نوظهور باشد مشروط به آنکه فیلم «بیرویا» در شخصیتپردازی، روایت و جمعبندی داستان نیز به همان میزان جسورانه، ادامه و به پایان میرسید؛ اما فیلمساز نتوانست جسارت در پرداخت چنین سوژه نویی با شجاعت در قصهپردازی کار را به پایان برساند.
این فیلم مدعی است اثری روانشناختی است و داستان یک بیمار اسکیزوفرنی را به نمایش میگذارد، اما اثر فوق بیشتر داستانی معمایی و اجتماعی دارد تا فیلمی روانشناختی که کارگردان به دلایل خاص از جمله دریافت مجوز اکران به آن تن داده است. اما همین نیاز فیلم او را در مسیر نابودی قرار داده و نوعی خودکشی فیلمساز را در گام اول فیلمسازیاش رقم زده است.
هدف اصلی در عرصه هنرهای دراماتیک ازجمله نمایش و نیز فیلمسازی، خروج از مستقیمگویی است. بهعبارتدیگر باید اثر بهتنهایی و با ابزار درام و قابلیتهای دراماتیک فیلم بتواند حرف فیلمساز را به مخاطبش منتقل و نمایش دهد. از همین رو است که میگویند زمانی که فیلمساز فیلمی را میسازد دیگر میمیرد و باید اثر او بتواند حرفهای او را بزند. پس دیگر نباید فیلمساز خود را به اثرش سنجاق کند و ناگفتهها و اتفاقات نافهم فیلم را به مخاطب بازگو و منظورش را به آنها انتقال دهد. این نخستین آموزه و قدم اول هنرهای دراماتیک است.
اما گویا «آرین وزیر دفتری» پس از چند فیلم کوتاه هنوز درس اول کلاس فیلمسازی را نیاموخته است، زیرا فیلم «بیرویا» همانی است که مخاطب در خلال تماشای فیلم دریافته است نه آن چیزی که بهصورت ناگهانی در تیتراژ و در قالب چند خط به مخاطب داده میشود تا ذهنیت او را به هم بریزد و دیدگاهش را نسبت به آنچه دیده است تغییر دهد. این تلاش مذبوحانهای است که هرگز برای مخاطب پذیرفتنی نیست.
درواقع اگر مخاطب آن مفهوم و هدفی را که فیلمساز در پس ذهن خود از ساخت فیلم داشته را دریافت نکرده، ضعف و مشکل از جانب سازنده اثر است نه مخاطب که از او گلهمند باشد. فیلمساز با سراسیمگی و در پایانبندی فیلم بهطور مستقیم، هدفش از ساخت فیلم را عنوان میکند و به مخاطب میگوید اگر در کلِ فیلم متوجه بیماری شخصیت اصلی نشدید، من به شما میگویم که او بیمار است!
این اقدام فیلمساز در اولین اثرش نوعی خودکشی هنری و عدم درک او از موقعیت و تئوری فیلمسازی بیشک بزرگترین ضعف علمی «آرین وزیر دفتری» است. با چنین رویکردی قطعاً این فیلمساز قادر به ساخت آثار درخور توجهی در پرونده کاریاش نیز نخواهد شد؛ اما اگر از وجه دیگر به فیلم «بی رویا» و داستان آن بنگریم و آنچه فیلمساز در تیتراژ پایانی بر آن تأکید کرده است را در نظر نگیریم در تحلیل موضوع و شخصیتپردازیهای آن باید گفت موضوع فیلم به دوراز شخصیتپردازی و سناریو آن، نگاه نو و جسورانهای در سینمای ایران محسوب میشود. داستان زنی که از روی استیصال از خانه میگریزد و خود را به فراموشی میزند تا وارد خانواده دیگری شده و با توطئهای خود را بهعنوان زن خانواده تثبیت میکند و زندگی جدیدی را با حذف همسر اصلی ایجاد کند.
بهطورقطع از شخصیت قصه که خود را «زیبا» معرفی میکند، به دلیل نوع روایت و فراموشی او در داستان اطلاعات چندانی در دست نیست. پس مخاطب نیز درباره او همان میزان اطلاعات دارد که دیگر شخصیتهای فیلم «بیرویا» دارند. بیننده این اطلاعات را هم بهمرور و در جریان پیشرفت داستان کسب میکند. این یعنی هیچ، زیرا تمامی اطلاعات او ساختگی و جعلی است البته تا سکانس پایانی که اطلاعات اشتباه به دلایل مصلحتاندیشی توسط کارگردان به فیلم وارد میشود؛ اما با چنین رویکردی و این پیشفرض میتوان نبود اطلاعات شخصیت(زیبا) را پذیرفت.
نقطه عطف داستان او و فیلم تغییر جایگاه شخصیتهای زن قصه است. اتفاقی که بسیار نرم با دزدیده شدن خصوصیات رفتاری (رویا) توسط (زیبا) صورت میگیرد از مطالعه کتاب مشابهی که (رویا) میخواند آغاز و با استفاده از عینک او توسط زیبا این تغییر معنادار و حیرتانگیز ادامه پیدا میکند. گویی زیبا شخصیت رویا را مسخ کرده و تمام خصوصیات رویا را از او میرباید تا او را از خود تهی کند و رؤیایی دیگر را در قالب چهرهای دیگر متبلور کند؛ و سپس نوبت به القائات «زیبا» به «رویا» برای پذیرش شخصیت جدیدش یعنی «زیبا» بودن میرسد. برای پذیرش شخصیت جدید او همسر، خانواده و دایره دوستان سابق «رویا» نیز باید به او بقبولانند که او «زیبا» است و نه «رویا» که در شبی بارانی از خانوادهاش گریخته و به خانواده «رویا» و «بابک» پناه آورده است. اما در این میان واکنش برخی از دوستان سابق رویا ازجمله «لیلی» و تردید او در پذیرش رویای جدید، شک را در دل مخاطب میاندازد که این توطئهای است برنامهریزیشده. زیرا «رویا» مخالفتهایی با «بابک» همسرش برای رفتن از ایران و نیز مشکلات ممنوعالخروجیاش دارد. به همین دلیل رویای جدید (زیبا) هم از این موضوع استفاده میکند تا این مشکل یعنی «رویا» را از سر راه «بابک» بردارد و درنهایت خانوادههای این دو شخصیت تغییر میکند و «رویا» به جمع خانواده «زیبا» میپیوندد و در کمال ناباوری خانواده نیز زیبای (هانیه) جدید را میپذیرند و در سکانس پایانی شاهد باردار شدن او هستیم درحالیکه خودش هنوز این تغییر شخصیت را باور نکرده است.
این داستان و تغییر شخصیتهای قصه در طول فیلم ضعفهای اساسی در شخصیتپردازی و حفرههای فراوان در قصهگویی دارد. اگر آن را یک داستان واقعی ببینیم، تصمیمات و اقدامات شخصیتها باورپذیر نیست البته برخی از این حفرهها حتی با پذیرش بیمار بودن رویا بهراحتی پر میشوند، اما برخی دیگر با پذیرش آنهم غیرقابلباورهستند. بهعنوانمثال اگر مخاطب بپذیرد که رویا بیمار است و خود را به این خانواده تحمیل کرده این خانواده که قصد سفر دارد چرا باید هزینه عمل جراحی چشم او را بپردازد؟!
چرا «لیلی» دوست (رویا) این جابجایی شخصیت را با تردید و شک میپذیرد؟! چه زمانی «زیبا و بابک» این نقشه را علیه رویا کشیدهاند؟! خانواده زیبا نیز چگونه پذیرفتند که شخص دیگری به جای عروسشان وارد زندگیشان شود و تا بارداری او از مرد دیگری پیش رفتند؟! این سؤالات درصورتیکه قصه بیماری مطرح نشود همگی حفرههای داستان هستند، اما بیان اینکه او بیمار بوده دمدستیترین بهانه برای پاک کردن صورتمسئله از سوی فیلمساز است. حتی با پذیرش بیمار بودن (رویا) بازهم برخی از این سؤالات بیپاسخ میماند؛ و این ضعف اساسی در قصه، سناریو و شخصتپردازی آن است.
تنها نقطه مثبت و امیدبخش فیلم بازی بسیار خوب «طناز طباطبایی» است. بازی خوبی که منجر به دریافت سیمرغ بهترین بازیگر نقش اول زن نیز شد. بهجز این موفقیت برای فیلم «بیرویا» این فیلم چیز دیگری در شخصیتپردازی و فیلمنامه و فیلمسازی ارائه نکرده است.
جالبتوجه آنکه در نشست مطبوعاتی پس از فیلم نیز «طناز طباطبایی» از بیمار بودن شخصیت «رویا» ابراز تعجب کرد و اعلام کرد که تا زمان اکران فیلم در جشنواره، کارگردان و فیلمنامهنویس هرگز صحبتی از بیمار بودن این شخصیت نکرده بودند و از پایانبندی فیلم نیز بیاطلاع بوده است. او نیز عنوان کرد هرگز چنین نگاهی به شخصیت «رویا» نداشته و ندارد؛ ازاینرو میتوان دریافت که جمله واردشده در تیتراژ پایانی تنها برای دریافت مجوز اکران و نیز پوشاندن برخی از ضعفهای فیلم آمده است اگرچه درنهایت هم شاهد آن بودیم که فیلم مجوز اکران نگرفت و در اکران آنلاین نابود شد. در نتیجه کوتاه آمدن فیلمساز برای دریافت مجوز منجر به خودکشی هنری پرونده کاریاش شد!
حتی اگر قرار بر این بود که فیلمساز فیلمی روانشناختی بسازد باید اشارات روانشناسی را در ابتدا یا اواسط داستان وارد فیلمش میکرد. باید در جایجای فیلم نیز اشارات هرچند کوتاه به مقوله این بیماری و بیمار بودن شخصیت اصلی قصه میشد. تا بعداً مخاطب را به آنها ارجاع دهد؛ اما تا اواسط فیلم حتی صحبت از بیماری این شخصیت نمیشود. فیلم درباره دختری است که حافظهاش را ازدستداده و یا نمیخواهد گذشتهاش را به یاد بیاورد. اما ارجاعاتی درباره اینکه قصد دارد خود را جای شخصیت رویا بگذارد داده میشود زیرا به تدریج اخلاق و رفتار او را کپی میکند تا مثل او شود. باید در سکانسهایی به روایت «زیبا» یا «رویا» اشاره میشد تا مخاطب تحلیلی درست از داستان داشته باشد.
از اواسط فیلم طرح توطئه علیه «رویا» کلید میخورد و درنهایت نیز منجر به نتیجه دلخواه و اجراشدن طرح جایگزینی میشود. در سراسر فیلم حرفی از بیماری این شخصیت نیز زده نمیشود جز در سکانس پایانی که نگاههای متعجب شخصیت «رویا» و شک دوستش «لیلی» بر دروغ بودن آن صحه میگذارد. زمانی که فیلمساز هیچ نشانهای از بیماری «رویا» نمیدهد و هیچ ارجاعی هم به مقوله بیماری نمیکند چرا باید توقع داشت مخاطب بهگونهای که کارگردان میخواهد با فیلم و داستان آن برخورد کند. اگر مخاطب در طول فیلم این دادهها را دریافت میکرد بهتدریج معمای فیلم را در خلال تماشای آن حل میکرد و به نتیجه دلخواه فیلمساز هم میرسید. اتفاقاً تمامی اطلاعاتی که نویسنده وارد داستان میکند و ارجاعاتی که میدهد مانند «صحبتهای زیبا پای پله با رویا درباره شکل گرفتن یک معامله که یا باید بپذیرد و انتخاب کند و یا حذف شود»، عذرخواهی «زیبا از رویا»، دیالوگ «لیلی» در شب تولد که به «رویا» میگوید که به او هشدار داده بود که مقاومتش در برابر زد و بندها باعث بروز مشکلاتش شده» و یا سکانس پایانی فیلم و دیدار «رویا و دوستش آرش در پارک» همگی ارجاعاتی است که نشان از بیماری «رویا» ندارد. اما خود فیلمساز گویا از این نشانهها نتیجهگیری اشتباه داشته است.
متأسفانه در انتهای فیلم مخاطب احساس میکند که فیلمساز در سراسر فیلم به او دروغ گفته است و میخواهد حرفهای ناگفته خود را بهعنوان حقیقت و نوع نگاه فیلمسازیاش به دیگران بقبولاند. این کار را نیز نه بهصورت دراماتیک که به سادهترین، دمدستیترین و سادهلوحانهترین شکل، آنهم در تیتراژ پایانی فیلم و در چند خط انجام میدهد که بههیچعنوان برای مخاطب قابلقبول نیست.
فیلم فارغ از تعلیق در فیلمنامه است. مخاطب هرقدر به انتهای فیلم و روایت نزدیک میشود نمیداند که کارگردان چگونه میخواهد این موضوع جسورانه را جمع کند، اما در کمال ناباوری و در انتهای داستان، فیلم با یک جمله و مستقیم گویی ناشیانه درباره بیماری اسکیزوفرنی کامل میشود و این موضوع جسورانه با یک خودکشی هنری فیلمساز به پایان میرسید.
انتهای پیام/
دیدگاهتان را بنویسید